به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، آیتالله فلسفی از علمای بزرگی بود که در سال ۱۲۷۸ در تهران متولد شد. وی با شروع نهضت امام خمینی به انقلابیون پیوست و پیش از آن نیز در منبرهای خود علیه رژیم پهلوی سخنرانیهایی ایراد کرد.
تا جایی که در سال ۱۳۱۶ شمسی به دنبال اشاره به حادثه مسجد گوهرشاد ممنوعالمنبر و از پوشیدن لباس روحانیت محروم شد که پس از ۳ سال از ممنوعیت خارج شد.
باردیگر در مجلس ترحیم مرحوم آیتالله چهل ستونی وی در حمایت از امام خمینی (ره) به سخنرانی پرداخت که در همین رابطه رئیس وقت ساواک او را احضار کرد. در ادامه این خاطرات را از زبان آیتالله خواهید خواند:
سخنرانی من در مجلس ختم مرحوم آیتالله چهلستونی
در این بین آقای حاج میرزاعبدالله چهل ستونی از دنیا رفت. ایشان امام جماعت مسجد چهل ستون یعنی مسجد جامع تهران بود. در همان مسجد جامع هم برای آن مرحوم فاتحه گرفتند و مرا برای منبر دعوت کردند. من به بعضی از بازاریها و تجار محرمانه گفتم که قضیه سنا را در این منبر خواهم گفت و آن اسائهادب را جبران خواهم کرد. خودتان بدانید و به دوستان محرم خود هم بگویید، برای اینکه اگر خبر پخش میشد شاید ساواک به نحوی ایجاد مزاحمت میکرد و جلوی منبر مرا میگرفت.
خوشبختانه به همین ترتیب ساواک کاملاً غافلگیر شد. آن روز جمعیت زیادی به مجلس آمد و اهل علم هم بسیار زیاد بودند. منبر در جایی بود که من حیاط را نمیدیدم. بعد به من گفتند که حیاط هم از جمعیت پر شده بود. بلندگوی مسجد مردم را اداره میکرد، اما دستگاه ضبط صوتی نبود بعضیها یک دستگاه داشتند، ولی نتوانستند سخنرانی را به صورت روشن و واضح بر روی نوار ضبط کنند. در اینجا به قسمتهای مهم آن سخنرانی اشاره میکنم که از روی نواری که تا اندازهای قابل استفاده بود، استخراج شده است.
ابتدا سخن را با آیه ان هذا القرآن یهدی للّتی هی اقوم، شروع کردم، سپس اظهار داشتم:
به طور مسلم بشر نیاز به قانون دارد و بدون قانون نظم اجتماعی برقرار نمیشود. بحث امروز دنیا درباره منشاء قانون از دو صورت خارج نیست: یا در شکل قانونگذاری به وسیله نمایندگان واقعی مردم در کشورهای آزاد است و یا قانونگذاری به وسیله پیامبران الهی به نمایندگی از حق است. بین قانونگذاری به دست بشر و قانونگذاری انبیاء از طرف حضرت حق، از جهات مختلف تفاوت وجود دارد. قانونگذاری خداوند براساس واقعبینی بر محور سعادت بشر است. ولی قانونگذاری کشورهای آزاد برحسب خواسته و تمایل مردم است. مکررّ اتفاق میافتد که مردم چیزی را میخواهند، اما مصلحت آنها نیست. در دنیای آزاد نمایندگان باید خود را تسلیم خواستههای مردم کنند؛ زیرا نوکر آنها هستند. اما در دنیای انبیاء لازم نیست خواستههای ناروای مردم را تصویب کنند؛ چون انبیاء نوکر مردم نیستند، بلکه طبیعت مردمند. طبیب تابع مصلحت است، نه تابع خواسته بیمار.
سپس یک حدیث از پیغمبر اکرم (ص) که درباره خداوند بیان فرموده است، خواندم:
یا عبادالله انتم کاالمرضی و رب العالمین کالطبیب. فصلاح المرضی فیما یعلمه الطبیب و تدبیره به لافیما یشتهیه المریض و یقترحه. میفرماید: «ای بندگان خدا! شما همانند بیماران هستید و پروردگار جهانیان همچون طبیب است. صلاح بیماران در آن چیزی است که طبیب میداند و تدبیر پزشکی آن را به کار میبندد؛ نه آن چیزی که مریض بدان اشتها و تمایل دارد».
آنگاه گفتم: «در غرب دایر کردن قمارخانه را کار قانونی میدانند، مشروبفروشی و باز کردن فاحشهخانه را عمل قانونی میدانند؛ در حالیکه اسلام این امور را مضر و برخلاف مصلحت مردم میداند».
بعد به گله و شکایت مردم از مجلهای که در تهران برخلاف عفت اجتماعی تصویر زنهای برهنه را چاپ کرده بود و با شکایت مردم چند روزی بسته شد و دو مرتبه باز شد، اشاره کردم و گفتم: «چرا باز نشود؟ زیرا قصد و عمد، بر آن است که مردم را به سراشیبی سقوط اخلاقی و انحطاط بکشانند. آری، باید از ابزارهای انحطاط حمایت شود!» بعد نتیجه گرفتم که:
قانونگذاری در اسلام، واقعبینی براساس مصلحت مردم است و در مقررات اسلامی، نکته اصلی، ایمان مردم به قانون است. زیرا که ایمان به قانون، غیر از عمل به قانون است. مثلاً اگر در آمریکا قانونی باشد که مالیات سالانه یک هکتار زمین کشاورزی پنج دلار است، یک آمریکایی به عنوان عمل به قانون، میرود و این پول را میدهد. دولت هم میگوید تو این پنج دلار را بده، ما کاری نداریم چه میگویی! میخواهی فحش بده، میخواهی اظهار ارادت کن و یا میخواهی ما را دعا کن!! این منطق آمریکا است، و اما منطق اسلام، وقتی کسی میخواهد به علی ابن ابیطالب بابت زکات پولی بدهد، اول مؤمن به خدا باشد. دوم، باید مؤمن به پیغمبر باشد. سوم، باید ایمان داشته باشد که زکات امری الهی است. چهارم، از صمیم قلب و از صفای دل زکات را بدهد.
این ایمان است که صفا میآورد، محبت و علاقه میآورد. لذا مردم خدا را دوست دارند؛ پیغمبر و ائمه را دوست دارند. حالا مقام خدا و پیغمبر و ائمه معصومین علیهم السلام به جای خود؛ چرا به روحانیت علاقه دارند؟ زیرا علاقه به روحانیت نتیجه علاقه آنها به خدا است. آنها روحانی را خدمتگزار دین خدا میدارند؟ زیرا علاقه به روحانیت نتیجه علاقه آنها به خدا است. آنها روحانی را خدمتگزار دین خدا میدانند؛ به او احترام میکنند؛ رساله او را میخوانند و به فتوای او عمل میکنند و اگر هم یک اتفاق نامطلوبی برای او پیش آید، احساس همدردی نسبت به او دارند.
در اینجا ناچارم مطلبی را در خصوص احترام به دین، احترام به خدا واحترام به روحانیت، بگویم؛ اما قبلا این نکته را عرض کنم که اصولاً در منبر خود از آقایان مراجع تهران، قم، نجف و مشهد اسم نمیبرم؛ زیر برای تمام آنها احترام قائلم. همه را آقا و بزرگ میدانم. میترسم که اگر نام یکی از آنها به مناسبتی برده شود؛ مبادا استشمام کوچکترین اسائه ادب به دیگری شود. اما گاهی شرایطی پیش میآید که ناچارم اسم ببرم. امروز هم وضع همینطور است. پیشامدی شد که از مردن سنگینتر است و آن معلول عمل خام و حسب نشده مجلس سنا است. یک نفر سناتور مطالب غیر واقع گفته و سناتور دیگر، آن گفتههای ناروا را تأیید کرده و نسبت به عالم بزرگوار، مرجع عالیقدر، حضرت آیتالله آقای خمینی – در اینجا جمعیت با صدای بلند صلوات فرستاد- دامت برکاته برخلاف ادب صحبت کرده است. این گفتارها دروغ دارد؛ اهانت دارد؛ حقکشی دارد؛ و طبعاً خلاف ادب هم دارد. اینها را که میگویم، مو به مو درست است. موقعی که این مطالب را در سنا گفته بودند، روزنامه کیهان آن را به صورت مختصر منتشر کرد و روزنامه اطلاعات ویژه شهرستانها هم تمام مطالب را نوشت، ولی اطلاعات تهران چیزی ننوشته بود. به من گفتند که به خاطر این نوشتهها قم طوفانی شد؛ طلبهها قیام کردند و درس حوزه تعطیل گردید. آنقدر این سخنان، قبیح و وقیح و بیحیا و ناروان است که نباید منبر مقدس در مسجد مطهر به این سخنان آلوده شود. فقط دو سه عبارت را که میشود، گفت، در اینجا میگویم: جملهای در آن گفتارها باجی به روحانیون است، ولی گوینده در واقع این باج به آقایان را به قیمت بدگویی به معظمله پرداخت کرده است. این سناتور گفته است «ما به روحانیونی که با ما در بیان فجایع عمّال بعثی عراق هم صدا شدهاند، افتخار میکنیم». آقای سناتور محترم! چه کسی به شما گفته است که روحانیت به منظور همصدایی با شما حرکت کرده؟ شما کی هستید؟ شما خیال میکنید چون پشت تریبون مجلس هستید و سرنیزه از شما حمایت میکند، کسی هستید؟
سپس با یک آهنگ آمیخته با تعجب گفتم:
سراسر مملکت، تمام علما و مجتهدین، میلیونها مسلمان در مسجدها جمع شدند برای هم صدایی با شما؟؟!! انالله و اناالیه راجعون.
آیا مراد از «ما» شخص خودتان است؟من که بچه تهرانم و در مجامع عمومی زیاد منبر می روم، اگر این آقای سناتور بیاید اینجا، او را نمیشناسم. اما اگر مرادتان مجلس است، یعنی روحانیون با مجلس سنا هم صدا شدند؛ هرگز گمان مدارید! چرا که حساب روحانیت از حساب مجلس سنا جدا است.
مجلس سنا خیلی صدا دارد، اما روحانیت صدایی دیگر دارد. واضحتر بگویم سنا حتی گاهی صدایی دارد که صدای روحانیت در قطب مخالف آن است. مثل همین صدای چند روز پیش: صدای سنا یک طرف، و شور و غوغای روحانیت و مردم در طرف دیگر. جداً میگویم. اگر محاکمه باشد؛ قانون باشد، محکمه باشد. من از متن این روزنامه ادعانامه تنظیم میکنم. اول، به نام دروغ و نشر اکاذیب. دوم به نام افترا و مفتری. سوم، به نام اهانت. چهارم، به نام اخلال در نظم عمومی. به موجب قانون از چهار طریق آن سناتور را میتوان به محاکمه کشید. اما محکمه باید خیلی آزاد باشد. خیلی قانون باید زنده باشد تا بتواند رأی بدهد. من نمیخواهم صحبتهای خلاف ادب آن سناتور را بگویم؛ ولی وقتی صحبت درباره آن مرجع محترم میکند یک جملهاش این است: پس چرا یک کلمه حرف از حلقوم این مرد در چنین وضعی بیرون نمیآید.
در اینجا صحبتهای خود را در اعتراض به اسائه ادب نسبت به امام، و بیان دو نمونه از اقدام معترضانه ایشان علیه دولت بعث عراق را که تلفنی به شریف امامی رئیس مجلس سنا گفته بودم، برای مردم نیز شرح دادم. سپس گفتم: چرا آن سناتور خلاف واقع سخن گفت؟ با اینکه مردم به گفتههای شورا و سنا بیتفاوتاند، چرا در روزنامهها آن مطالب را نشر دادید؟ این اقدام شما درسها را در حوزه علمیه قم تعطیل کرد. طلبهها با چشمان گریان و با بغضی که در گلو جمع شده بود، به خیابانها ریختند. حرف زدند؛ برای آقا و بزرگ خود شعار دادند. چرا طلبهها را زدید؟ چرا نادانی کردید؟ هنوز دارید در رادیو تعزیه عراق را میخوانید. هنوز دارید از ظلم و ستم عراق میگویید. هنوز دارید از این خرمن محصول میگیرید. اقلاً صبر میکردید قصه عراق تمام شود، بعد این کارها را انجام میدادید. خیال کردید که این کارها ارزان تمام میشود؟ مگر مردم کور هستند؟! میخواهید بگویید اگر پاسبان عراقی طلاب را در حوزه علمیه نجف بزند، گناه کرده است اما پاسبان ایرانی که در حوزه علمیه قم طلاب را میزند، ثواب کرده است؟! میخواهید بگویید اگر پاسبان عراقی در نجف اشرف طلاب را بزند، دلیل وحشیگری و خیانت است؛ اما اگر در قلم طلاب را بزنند، دلیل بر تمدن و عین سعادت ملت و دولت است! میخواهید بگویید اگر پاسبان عراقی طلبه را زد، طلبه بگوید: پاسبان عراقی! ای جنایتکار! دستت بشکند! اما اگر در قم پاسبان طلبه را زد، بگوید: پاسبان! ای انسان شریف و پرهیزکار! دستت درد نکند! میخواهید بگویید اگر پاسبان عراقی طلبه را در عراق زد، گناهش مثل گناه کشتن یک پیغمبر است؛ اما اگر پاسبان ایرانی در حوزه علمیه قم طلبه را زد، ثواب نود حج و نود عمره دارد!! شما خیال میکنید با این کارها میتواند بر دلها راه پیدا کنید؟ محال است!
بعد گفتم:
برای اینکه از این مجلس نتیجه بگیریم و کاملاً ثابت و معلوم شود که اگر گفتم ما از عمل مجلس سنا متأثریم، نگویند که مردم پای منبر ساکت نشسته بودند و حرفهای تو مربوط به مردم نیست؛ بنابراین من عین تنفرم را از مجلس سنا باز میگویم و همه شما اگر موافقید، سه بار «صحیح است» بگویید.
ما اعلام میکنیم که جامعه مؤمنین، روحانیون و مردم مسلمان از نطق آلوده، خلاف انصاف خلاف فضیلت، آلوده به دروغ و آلوده به تهمت سناتور جمشید اعلم در مجلس سنا و تأییدی که سناتور دیگری از او کرده؛ از آن نطق و از این تأیید، منزجر و متنفرند. (مردم سه بار گفتند صحیح است).
بعد از ذکر مصیبت از منبر پایین آمدم. اولین کسی که نزدیک منبر بود و مرا در برگرفت، مرحوم شهید مطهری بود. خیلی مرا بوسید. آن مجلس اثر فوقالعاده عمیقی در زوایای افکار مردم گذاشت، یعنی آنچه را که دستگاه به خیال خود از سخنرانی مسجد سیدعزیزالله سواستفاده کرده بود، کاملاً وارونه و به ننگ و ضرر آن تمام شد.
علت اینکه به آن شدت و حدت علیه دستگاه صحبت کردم، دفاع از مقام و موقعیت امام بود؛ چون فکر میکردم که اگر دولت اجازه نمیدهد اسم امام برده شود، فتوای امام ذکر شود، اما متصور نیست که کسی در یک جایگاه رسمی جسارتی به امام نماید. این جسارت، خشت اول خیانت بود و اگر بیتفاوت از آن میگذشتیم معلوم نبود که وقایع بعد از آنچه میشد. ولی پس از آن سخنرانی، معلوم شد که محیط تهران و ایران، هرگز اجازه کمترین اسائه ادب به امام را در یک جایگاه رسمی و علنی نمیدهد.
در آن زمان حساسیت رژیم نسبت به امام تا آن حد بود که کسی در مجالس و منابر جرأت نمیکرد از ایشان نامی ببرد. حتی اگر فردی رساله ایشان را داشت، تحت تعقیب قرار میگرفت و به زندان میافتاد. لذا در آن جو خفقانآور، نام امام را در منبر مسجد جامع بردن و از معظمله دفاع کردن، کاری فوقالعاده بود.
من واقعاً با کمال خلوص برای دفاع از حریم امام و برای اینکه سرنخی باز نشود، آن منبر را رفتم و آن سخنها را گفتم. به قول شاعر:
سرچشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
اگر این سرنخ باز میشد و کلمهای در پاسخ گفته نمیشد، کمکم ضدیت و اسائه ادب رژیم توسعه پیدا میکرد.
اقدام پلید ساواک علیه من به خاطر آن منبر
دستگاه از منبر مجلس ترحیم مرحوم آیتالله چهل ستونی غافلگیر شد. مأمورین ساواک به دلیل غافلگیری، گزارش دقیقی از آن منبر نداشتند و مسئولان آنها نمیتوانستند خوب بفهمند که من در آن منبر چه گفتهام. به خاطر دارم که همان موقع کلانتری بازار و ساواک همه جا را گشتند تا اگر نوار آن سخنرانی وجود دارد، آن را جمعآوری کنند. رژیم تا سر حد جنون به خشم آمده بود و لذا ساواک دست به اقدام پلیدی علیه من زد؛ کاری که سه سال قبل از آن، نصیری مرا به انجامش تهدید نمود! موضوع از این قرار بود: بعد از اینکه ساواک در سال ۱۳۴۴ موفق به ترور جانی من نشد، نقشه پلیدی کشید و به فکر افتاد به جای ترور جانی، مرا ترور شخصیت کند، تا به خیال آنها در افکار عمومی بدنام شوم! این موضوع را برای اولینبار است که میگویم. زیرا در زمان رژیم شاه گفتنش مقتضی نبود و پس از انقلاب هم با آگاهی عمومی مردم از ترفندهای مختلف ساواک، دیگر ضرورت و تناسب نداشت که به شرح یکی از موارد بیشمار سیاهکاری آن در مورد شخص خود بپردازم.
در سال ۱۳۴۷ یک روز قبل از ظهر که در تقویم جیبی خود آن روز را ۱۲ مرداد یادداشت کردهام، از ساواک به من تلفن شد. صدای تلفن کننده برایم آشنا بود. چون همیشه عناصر معینی برای چنین گرفتاریهایی از ساواک تلفن میزدند. او گفت: «بعد از ظهر امروز در منزل باشید؛ اتومبیل به دنبال شما میآید، زیرا قرار است که ملاقات خصوصی بین شما و تیمسار نصیری صورت گیرد.»
بعدازظهر بود که ماشین آمد و سوار شدم. ماشین وارد خیابان زعفرانیه شمیران شد، از آنجا به خیابانی که به سعدآباد منتهی میگردید، آمد. کمی که جلو رفت، به چهارراه رسید. دست چپ داخل خیابانی پیچید که نسبتاً کوتاه و بنبست بود. تا انتهای این خیابان رفت. در آنجا وارد منزلی باغچه مانند شد که دری بزرگ داشت اتومبیلی داخل رفت و ما جلوی یک راهرو پیاده شدیم. شاید عرض راهرو ۲٫۵ متر بود. دیدم طرف دست راست دری هست و مقابل این در، طرف دست چپ، چند نفر – که از هشت نفر کمتر نبودند – ایستادهاند. من که رسیدم، یک نفر آمد در را باز کرد و من داخل رفتم. اتاق نسبتاً وسیع و تالار مانندی بود. در آنجا نصیری روی یک مبل نشسته بود. میز کوچک کوتاهی به اندازه یک چای گذاشتن، با ظرف میوهای جلوی مبل بود. دو سه تا مبل دیگر هم بود.
من روی مبل مقابل نشستم. در آنجا نصیری تنها بود. اول شروع به گلهگذاری کرد که: «خلاصه از شما گلهمند هستیم! اعلیحضرت گلهمند است؛ دستگاه گلهمند است و لذا امروز شما را به اینجا خواستهام که قدری خصوصی با شما صحبت کنم.
صحبت من این است که با زبان ملایمت به شما میگویم: «تغییر روش بدهید و دست از انتقاد بردارید. منبر بروید ولی عادی. اگر قبول میکنید و به ما قول میدهید، خیلی خوب؛ ولی اگر قبول نکنید، عکسی تهیه شده است که حیثیت شما را برباد میدهد.» بعد او عکس را درآورد و به من نشان داد. عکس، سروصورت من را که بدن مردی مونتاژ شده بود، در کنار یک زن نشان میداد. و نصیری گفت: «از این عکس تعداد کثیری تهیه شده است. اگر شرایط ما را قبول نکردید، آنها را در سراسر مملکت پخش خواهیم کرد و ضربه غیر قابل جبرانی به شما وارد خواهیم ساخت. برای این که اتمام حجت کرده باشم، خواستم قبل از پخش عکس، با شما ملاقات کنم این مطلب را بگویم».
جوابی که به نصیری دادم.
وقتی نصیری عکس را نشان داد، من با کمال خونسردی گفتم: «خیلی خوب، شما این عکس ساختگی را تهیه کردهاید؛ اما من هم دو سه جمله برای آگاهی شما میگویم:
اولاً، انتقادهای من یک فریضه دینی است، به نام امر به معروف و نهی از منکر. من در مقابل گناه و اموری که برخلاف مصلحت اسلام و مسلمین است، انتقاد میکنم. اگر جلوی منبر مرا بگیرید، دیگر تکلیف خاصی در این مورد ندارم، ولی اگر منبر بروم، باید حتماً این وظیفه دینی را انجام بدهم. مردم هم در انتظار انجام وظیفه دینی من هستند. بنابراین من با وجود این عکس که شما میخواهید پخش کنید، دست از وظیفهام برنمیدارم. اما این نکته را هم به شما بگویم که ما با نصارا فرقهایی داریم. یکی از آنها امر ازدواج و نکاح است. آنها میگویند مسیح ازدواج نکرد؛ بنابراین، روحانیون مسیحی – فرقه کاتولیک – هم باید تارک دنیا باشند و ازدواج نکنند. ولی در اسلام، ما خودمان روی منبر گفته پیامبر (ص) را میخوانیم: «النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی». اگر من کشیش نصرانی بودم و جامعه ایرانی هم مسیحی بود، شاید پخش این عکس در افکار مردم اثر میگذاشت؛ زیرا آنها میگفتند: که شما خود را تارک دنیا میدانید و زن نمیگیرید، ولی در عمل و پنهانی ازدواج میکنید! اما نه، ما روحانیون مسلمان هستیم. تمام مجتهدین و علما زن دارند. حالا اگر شما عکس یک روحانی مسلمان را با زن نشان بدهید، چه زیانی به او میرسانید! بنابراین، پخش این عکس در میان مسلمانان بیاثر است. و اما از نظر اجتماعی، مردمی که بدانند شما این عکس را مونتاژ کردهاید و پخش نمودهاید، تنفر آنها از شما دو چندان میشود. آن وقت خواهید دید که ضرر کردهاید و با توجه به اینکه شصت و اندی سال از عمرم میگذرد، مردم به سادگی میتوانند به غیر واقعی بودن این عکس پی ببرند! به همین جهت هرگز کوچکترین اضطرابی ندارم از این که شما میخواهید این عکس را پخش کنید! من در پناه خدا و برای رضای خدا حرفهایم را میزنم و شما هم آزاد هستید هر کاری که میخواهید بکنید!»
من حرفها را با کمال صراحت گفتم. نصیری هم خیلی تعجب کرد که من در مقابل دیدن آن عکس کوچکترین اضطراب و ناراحتی از خود نشان ندادم.
فردای آن روز به آقایان اهل علم که روزها به منزل ما میآمدند، اجمالاً گفتم: «ممکن است برای من یک عکس ساختگی پخش کنند. الان ذهنتان را متوجه میکنم که این کار ساواک است و پخش آن را هم خود ساواک به عهده دارد.» اما از ملاقات با نصیری چیزی نگفتم. هنوز مدت زیادی از این مدت نگذشته بود که آنها برای اینکه نشان بدهند در تصمیم خود جدی هستند، یک روز که برای سخنرانی به مسجد مجد رفته بودم، این عکس را به رانندهام دادند و عکسی را نیز برای مرحوم حاج عباسعلی اسلامی – متصدی مسجد سیدعزیزالله – فرستادند. آن بیچارهها این عکس مونتاژ را آخرین تیر در ترکش خود، برای به سکوت کشاندن من به حساب میآوردند و نمیخواستند آن را به آسانی خرج کنند؛ تا در موقع مناسب آن را برای ضربه زدن به من به کار گیرند.
واکنش مردم نسبت به آن نقشه پلید
از نظر ساواک، بعد از سخنرانی تند مسجد جامع تهران، دیگر زمان آن رسیده بود که تهدید مذکور عملی شود و آنها مرا ترور شخصیت کنند، تا به خیال خودشان هم به من ضربه بزنند و هم اثر منبرم را در مردم از بین ببرند. لذا به سرعت و به طور گسترده آن عکس ساختگی را در سراسر کشور پخش کردند.
بعضی از اشخاص که آن را دیده بودند، به من تلفن میکردند و از این حرکت مذبوحانه اظهار تأسف مینمودند، و من جواب میدادم: «این مسئله برای من مهم نیست؛ اما از آنجا که حاکی از شرفسوزی و فضیلتسوزی است، باعث میشود که در این مملکت هیچکس احساس امنیت خاطر نکند و امنیت از مردم سلب شود و آنها همیشه در نگرانی به سر ببرند».
اصولاً از بین بردن شخصیت یک انسان – ترور شخصیت – به مراتب ناگوارتر و سختتر از نابود کردن جسم و جان اوست؛ زیرا از بین بردن شخصیت، یک عمل ممتد است و عوارض و تبعات منفی آن تا مدتهای طولانی ادامه دارد. از بین بردن یک منبری – که راهنمای افکار مردم و مبلغ اوامر الهی است- نابودی یک فرد نیست، بلکه یک مملکت را از آزادی و توجه به وظایف دینی خود باز میدارد.
خدا شاهد است که پس از پخش عکس مزبور، حتی یک تلفن هم به من نشد که اسائه ادبی صورت گیرد، یا چیز ناروایی گفته شود. بلکه برعکس، همه احساس همدردی با من و نفرت و انزجار نسبت به اقدام ضد انسانی ساواک میکردند. لذا این قضیه برای ساواک نتیجه معکوس داشت.
مردی مسلمان و آزاده و فهیم که بسیار اهل درک بود و گاهی در مجالس با هم برخورد میکردیم و سلام و علیکی داشتیم، با این که هرگز منزل من نیامده بود، تلفن کرد و گفت: «میخواهم چند دقیقه منزل شما بیایم و شما را ببینم». آمد و گفت: «از این عکس که پخش کردهاند، به من هم دادهاند». عکس را نشان داد و جلوی من پاره کرد و دور ریخت. گفت: «آمدهام به شما تبریک بگویم. میدانستم و میدیدم که شما از اعمال دستگاه انتقاد میکنید، اما فکر نمیکردم که انتقادهای شما این قدر روی دستگاه اثر گذاشته باشد و آنها را تا این اندازه در فشار سیاسی قرار دهد که دست به چنین کاری بزنند! وقتی که ساواک این عکس را منتشر کرد، فهمیدیم انتقادات شما برای اینها کشنده است که به این فکر پلید افتادهاند و اقدام به چنین سیاهکاری نمودهاند».
نکته دیگر این که من در مجالس فواتح، یا صبح منبر میرفتم یا عصر، و یا اینکه هم صبح و هم عصر منبر میرفتم. در بعضی از مساجد وقت نبود، و لذا هرچند ساعت دو مجلس میگرفتند.
روزی ساعت ۱ تا ۳ بعدازظهر به مسجدالجواد وعده داده بودم، تا بعد از آن برای استراحت به منزل بروم. اما برای مجلس دیگری که از ساعت ۳ تا ۵ بود، نیز مرا دعوت کردند. گفتم: «نمیتوانم دو منبر متوالی بروم. منبر اول را- در ساعت قبل از آن- وعده دادهام؛ اگر میتوانید اولی را موافق کنید که از من صرفنظر کند، میآیم، وگرنه نمیشود. شخص دعوت کننده گفت: «غیر ممکن است و باید بیایید»! تعجب کردم که چرا وی این همه اصرار میکند. بعد گفت: «انتقادات شما از دستگاه باعث پخش عکس از طرف ساواک شده است. من میخواهم شما در مجلس ختم ما منبر بروید، تا ثواب این انتقادها برای روح مادر من باشد که از دنیا رفته است!» من هم ناچار دعوت او را پذیرفتم.
بنابراین، پخش آن عکس نه تنها به شخصیت من ضربه نزد، بلکه برعکس، عوارضی پیدا کرد که دستگاه را از عمل خود پشیمان نمود.
در آن زمان هم بعضاً میشنیدم ساواک به این نتیجه رسیده است که پخش عکس ساختگی در بین مردم بیاثر بوده و احتمالاً فلانی انتقاداتش را شدت خواهد داد. لذا تصمیم گرفتند اصولاً منابع منبر رفتنم شوند.
آخرین سخنرانی قبل از ممنوعالمنبر شدن دائم
چند روز بعد از مجلس ترحیم مسجد جامع تهران، ماه ذیالحجه آغاز شد. از من دعوت کردند که به مدت ده شب در مسجد جامع منبر بروم. به مناسبت این ماه فکر کردم بحثی درباره حج داشته باشم. لذا هر شب یکی از موضوعات حج را بحث میکردم تا به مسئله رمی جمره رسیدم.
گفتم: «سه نقطه است که حاجی باید از مشعرالحرام سنگریزه جمع کند تا به سمبل شیطان بزند. این درسی است برای مردم مسلمان، که نه تنها باید از شیطان اطاعت نکنند، بلکه باید او را سنگسار کنند.»
بعد گفتم: «امروز در دنیا اظهار تنفر از دشمن هرکجا یک جور است. گاهی دیکتاتور مملکتی میخواهد به مملکت دیگر سفر کند. حکومت آن مملکت هم با آن ظالم دوست است، ولی مردم از آمدن وی ناراضی هستند. چون کاری نمیتوانند بکنند؛ حداقل تخممرغ گندیده، گوجه فرنگی لهیده یا پوست هندوانه و امثال اینها به طرف او پرتاب میکنند تا بدین گونه اظهار تنفر نمایند و در مسیر او تظاهرات مخالف را به راه اندازند.
این کار فعلاً در دنیا معمول است، ولی در جایی که صدها هزار نفر جمعیت و یا بیشتر به مکه میرود و باید رمی کند، با گوجه فرنگی و تخممرغ و امثال اینها که نمیشود اظهار نفرت از شیطان کرد، بلکه آنچه قابل عمل است پرتاب سنگریزه است.
فردای آن روز که طبق معمول، قبل از ظهر عدهای از آقایان اهل علم در اتاق بزرگ منزل ما بودند و من و مرحوم تولیت قم هم در اتاق کوچک دم در بودیم؛ تلفن زنگ زد.گوشی را برداشتم. رئیس کلانتری بازار بود؛ گفت: «دستور رسیده که آلان به شما ابلاغ کنیم از این تاریخ به بعد، دیگر حق منبر رفتن ندارید، همین».
بدین ترتیب بعد از گذشت پانزده روز از سخنرانی اعتراضآمیز علیه مجلس سنا، به طور دائم ممنوعالمنبر شدم که تا سرنگونی رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی و بازگشت امام به کشور ادامه یافت. یعنی مدت هفت سال!
در طول مدت منع منبر، وقتی وارد مسجد و یا مجلسی میشدم، با شعار و صلوات مردم مواجه میگردیم. به یاد ندارم که آن ایّام جایی رفته باشم و مورد تکریم مردم واقع نشده باشم و منبری آنجا اسم مرا با لطف و احترام نبرده باشد. خلاصه مردم و وعاظ اقدام خصمانه رژیم را بدون عکسالعمل نمیگذاشتند و هر بار به گونهای مراتب تأثر خود را ابراز میکردند.
ادامه دارد…
پاسداشت سی و نهمین بهار انقلاب اسلامی ایران/۳
انتهای پیام/